سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با مردی که در حال عبور بود برخورد

کردم...

…اووه!! معذرت می خوام...

من هم معذرت می خوام دقت

نکردم...

ما خیلی مؤدب بودیم، من و این غریبه

 خداحافظی

 

کردیم و به راهمان ادامه دادیم! اما در خانه

 با آنهایی

که دوستشان داریم چطور رفتار میکنیم؟

کمی بعد از آن روز، در حال پختن شام بودم.

 دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد همین که

 برگشتم. به او خوردم تو تقریباًانداختمش،

با اخم گفتم:اه!! از سر راه برو کنار... قلب

کوچکش شکست و رفت...نفهمیدم که

چقدر تند حرف زدم.وقتی توی رختخوابم

بیدار بودم صدای آرام خدا در درونم گفت:

وقتی با یک غریبه برخورد میکنی، آداب

معمول را رعایت میکنی،اما با بچه ای که

 دوستش داری بد رفتار می کنی.برو به

کف آشپزخانه نگاه کن! آنجا نزدیک در،

 چند گل پیدا میکنی، آنها گلهایی هستند

 که او برایت آورده است، خودش آنها را چیده،

 صورتی،زردو آبی، آرام ایستاده بود که

 سورپرایزت کنه.هرگز اشک هایی که چشمهای

 کوچیکشو پر کرده بود ندیدی!در این لحظه احساس

 حقارت کردم، اشک در چشمانم جمع شد...

آرام رفتم و کنار تختش زانو زدم.بیدار شو کوچولو،

 بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟دخترم واقعاً متاسفم

 از رفتاری که امروز داشتم،نمی بایست اون طور سرت

 داد بکشم.گفت:اشکالی نداره من به هر حال دوستت

 دارم مامان.من هم دوستت دارم دخترم، و گلها رو هم

 دوست دارم، مخصوصا آبیه رو.گفت:ا ونا رو کنار درخت

 پیدا کردم ورشون داشتم چون مثل تو خوشگلن.

 می دونستم دوستشون داری،مخصوصا آبیه رو.

آیا میدانید که اگر فردا بمیرید شرکتی که در آن

کار می کنید به آسانی در ظرف یک روز برای

 شما جانشینی می آورد؟اما خانواده ای که به

 جا میگذارید تا آخر عمرفقدان شما را احساس

 خواهد کرد و به ای فکر کنید که ما خود را وقف

 چه سرمایه گذاری ناعاقلانه ای میکنیم و نه

خانواده مان!! اینطور فکر نمیکنید؟

شاد ترین لحظه های زندگی ام اندک زمانی

 بود که در خانه و در آغوش خانواده ام سپری

 کردم.



[ پنج شنبه 90/11/13 ] [ 3:39 عصر ] [ sina ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
قالب وبلاگ
گالری عکس

آوازک